شعر محلی از استاد محمود رامی
بنام خدا
شعر زیر در روزهای پایانی سال ۱۳۴۷ و آغازین روزهای سال48 سروده شده و یکی از نمونه های سختی و رنجهای مردم سختکوش لفور را در 40 سال پیش تصویر می کند. این شعر زیبا سروده ی جناب آقای محمود رامی بوده که تقدیم می گردد.(با تشکر از ایشان به جهت ارسال آن)
خداوندا به دیانی و برهانی ورحمانیت
نظر بر بندگان فرما و بین احوال ایشان را
چنان سختی نمود امسال سرمای زمستانی
که یکسر دست شستندی همه مخلوق حیوان را
چنان در تنگنای سختی و بدبختی افتادند
که بگذاشتند اندر معرکه دیگر همه جان را
تمام دامداران جملگی از دامها سیرند
که دارای چندین گاو و قحط است شیر ایشان را
خصوصا گوسفند داران ز جان و مال دلگیرند
که یکسر کشت امسال برف و سرما مال ایشان را
چنین سال و چنین سختی که امسال در لفور آمد
نگوید هیچ پیری و نه یاد آید جوانان را
زگل هر کوچه و معبر که می بینم چو غرقاب است
که با قایق محال آید گذر غرقاب طوفان را
لفور در روزگاران خوشیش سخت بگذشتی
حسابش کی توان کرد سختی امسال دوران را
چهل و هفت شمسی است بعد از الف هم سیصد
پریشان ساخته یکسر همه انسان و حیوان را
کنون نیمی ز فروردین چهل و هشت بگذشته
ولی اصلا نمی بینیم ما خورشید تابان را
محرم ماه چهل و هشت بیست روز آمد و طی شد
دو نه روز از همین بیست روز حامل بود باران را
خداوندا به هر نیکی تو چندین بد ببخشایی
اگر بر من نمی بخشی ببخش یارب تو خوبان را
خداوندا اگر نیکم وگر بد زان خود باشم
مسوزان زآتش من بارالها خلق خوبان را
بده دلگرمی از خورشید تابان مردم ما را
همینطور پشت گرمی مرحمت کن دامداران را
عجب شعری به رسم یادگاری گفته ای "رامی"
که شیرین کرده ای جانا تو کام شعر فهمان را